زندگی را بدون توقع -بدون احساس نیاز به نتایج خاصی طی کردن - آزادی به شمار می آید. این یعنی خدایگونگی، و خداوند می خواهد تو اینگونه زندگی کنی.
- ۲ نظر
- ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۵
زندگی را بدون توقع -بدون احساس نیاز به نتایج خاصی طی کردن - آزادی به شمار می آید. این یعنی خدایگونگی، و خداوند می خواهد تو اینگونه زندگی کنی.
رسول خدا(ص) فرمودند: در بهشت درختی است که آن را محبوبه گویند.
میوه ی آن درخت از انار کوچکتر، از سیب بزرگتر، سفیدتر از شیر، شیرین تر از عسل و نرم تر از مسک است، و از آن میوه کسی نمی خورد مگر اینکه هر روز مداومت نماید به گفتن ( اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و سلّم )
-زمانی که خدارا باخود احساس کنی آنگاه در هنگام تنهایی برای وجود شیطان و ترس از گمراه شدن احساس ترس نمیکنی زیرا این را قلبا حس میکنی که در حقیقت تنها نیستی و خداوند همواره ودر همه حال در کنار توست وازتو مراقبت میکند.
-کسی که دیگران به او امیدوار باشند وبا وجود او احساس شادی ورضایت کنند واو را دوست بدارند خداوند نیز او را دوست دارد واین یعنی خوشبختی رضایت خدا و بنده ی خدا از تو یعنی خوشبختی پس خوشبخت زندگی کن.
-اگه خواستی کاری رو انجام بدی با این آگاهی که تو از انجام اون کار منع شدی با خودت فکرکن که یه دوربین همیشه ودر همه ی حالت ها از تو فیلم میگیره وبالاخره یه روز تو رو پیش همه رسوا میکنه و اون دوربین فرشته های روی شونه ی تو هستن و تمام چیزایی که موقع انجام اون کار اطرافت بودن کدر حقیقت خدا اونا روقرار داده که تو حواستو بیشتر جمع کنی.
-اگه گناهی کردی و از ته قلبت پشیمون شدی و شرمنده بودی برو یه جایی که تنها باشی با خدا و هیچ کس نتونه مزاحم حرفات با خدا بشه شروع کن با خدا حرف بزن با زبون ساده اونجوری که با یه دوست صمیمی حرف میزنی...ازش معذرت خواهی کن ...به همه ی گناهایی که کردی اعتراف کن میگن خدا بنده ای رو که به گناهاش اعتراف کنه (پیش خود خدا نه بنده ی خدا) نوازش میکنه بعدش به خدای مهربون قول بده که دیگه گناه نمیکنی انوقته که حضور خدا وکمک هاشو در نزدیکی خودت احساس میکنی.
قاصد خیره درچشم مادر مانده است و مادر خیره به دستان قاصد!
از حیدر وکربلایش همین سپر و شمشیر به یادگار مانده است!
ولی چشمان مادر سوالات دیگری دارد:
از ارباب بگو! ان شاالله که سالم است.
هرچند قلب مادر گواهی می دهد که....!
از غیرتش با آن همه هیبت فقط همین سپر مانده پس با سرورش چه کرده اند؟!
مادر بانگ برمی دارد:
جان به سرم کردی چرا لب نمی گشایی؟ از ارباب بگو!
_نمی خواهی از پسرت بشنوی؟
گفتمت از ارباب بگو. اول از ارباب بگو بعد از فدایی ارباب!
مادر گوش هارا تیز کرده است.
_جایت خالی ام البنین! چون نصف روز تمام یاران ارباب پرپر شدند و تنها ماند..پسرت خودش را به آب
رساند...دست به آب زد خنکای آب التماس لبانش را داشت ولی لبهای ترک خورده ی علی اصغر اجازه
بی ادبی به سرور ادب نداد و آب را برآب ریخت. مشک که از آب پر کرد خنده بر لبهایش نشست.
سوار رکاب بود که دست راستش را انداختند...مشک به دست دیگر داد که دست دیگرش را قطع
کردند.
مشک به دندان گرفت که مشک بچه ها را پاره کردند. جگرش پاره پاره شد. آن زمان کشته شدنش
آسان شد. تیر به چشم هایش که خورد ناله ی "یا اخا ادرک اخا"یش بلند شد.
سر بر زانوی ارباب جان سپرد.
تازه جایت خالی فرقش را چون حیدر شکافتند.
چشم های مادر پر آب و قلبش زخم خورد!
_گفتمت از ارباب بگو! اگر دستهایش را بریدند پس علم اسلام را که نگه داشت؟!پس ارباب سر بر
زانوی که داشت؟!
_مادر! بی بی خسته و تنهایی ام البنین را صدا می زند.
_خانم جان! جانم به فدایت!
_دیدی ام البنین! زینب بی حسین! دیدی ام البنین! دیده یی شهر مدینه برایم چه قدر غریب است.
حسینم چون عباس سر بر زانوان مادرم جان داد.
آنقدر از او راضی بود که پسر خطابش کرد.
حالا مادر دستهایش رو به آسمان است و الحمد الله می گوید!
حر اولین کسی بود که جلوی امام را گرفت، حر بود که بر دل حسین اظطراب افکند، حر چنان کرد که امام خطابش نمود: مادرت به عزایت بنشیند.
امّا حر، وقتی به حقیقت مطمئن شد، از توبه نا امید نشد، برگشت، توبه کرد و یکی از هفتاد و دو نفر شد.
اگر یک روز تاخیر کرده بود!؟ اگر به وسوسه ها گوش کرده بود؟!
چرا بر نمی گردیم؟ چرا توبه نمی کنیم؟ چرا تاخیر در توبه؟ چرا نا امیدی از لطف و بخشش خـدا؟
*****
یزید فاسد بود و فاجر، آشکارا قوانین دین را به مسخره می گرفت، اگر امام قیام نمی کرد، دیگر نامی از اسلام باقی نمی ماند.
مردم بنده دنیا بودند، دین لقلقه ی زبانشان بود، وقت بلا و امتحان بیشترشان رفتند، امام تنها ماند، امّا قیام کرد.
بنده دنیا نباشیم! نکند وقت امتحان اماممان را تنها بگذاریم. ریشه کن کنیم هر حب دنیایی را در خود.
کل یوم عاشـورا و کل ارض کربلا
نشانه ها را جدی بگیریم! در قیام دوباره ای که در راه است ما در کدامین گروه خواهیم بود؟؟
حریص بودند به مال دنیا ، حقانیت تو را می شناختند امّا حرص و طمع را در وجودشان نکشته بودند.
خودشان دعوتت کردند، امّا تو را به چند روز زندگی در دنیا، به زر، به ری، به پیرهن کهنه، به انگشتر...فروختند. نه! خودشان را فروختند، ارزان فروختند...
هر روز بر سر بازار دنیا، ارزان جوهر انسانیتمان را می فروشیم.
وقتش نشده آزاد شویم؟ که خدا ما را آزاد آفریده و پر قیمت.
حرص و طمع به دنیا ذلیلمان می کند، حقیرمان می کند، وقتش نشده دنبال دردمان باشیم؟
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
نشانه ها را جدی بگیریم! در قیام دوباره ای که در راه است ما در کدامین گروه خواهیم بود؟؟
"این روزها قلب امام زمان "علیه السلام" در فشار است...صدقه برای ایشان فراموش نشود."
_عمه زینب؟
_جانم عزیزم!
_عمو عباسم کجاست؟!
_عزیزکم! عمو رفته پیش خدا …
_عمه؟
_جانم؟
_خونه ی خدا بالای نیزه هاست؟
********
یا ابوالفضل : آموخته ایم از تو وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری را
ای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز زچشمت آبرو داری را …
تاســوعای حسینی تسلیت باد
.
جا دادرد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر، کار کشور اسلامی به جایی رسید که مردم مسلمان-از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضی شان، قاری شان و اجامر و اوباششان- در کوفه و کربلا جمع شدند و جگر گوشه ی پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیدند؟!
از درسهای عاشورا مهمتر، عبرتهای عاشوراست.
اگر کسانی برای حفظ جانشان، راه خدا را ترک کنند و آن جا که باید حق بگویند، نگویند، چون جانشان به خطر می افتد، یا برای مقامشان یا برای شغلشان یا محبت به اولاد، خانواده و نزدیکان و دوستانشان راه خدا را رها کنند، آن وقت حسین بن علی ها به مسلخ کربلا خواهند رفت و به قتلگاه کشیده خواهند شد. آن وقت، یزید ها بر سر کار می آیند و بنی امیّه، هزار ماه بر کشوری که پیغمبر به وجود آورده بود، حکومت خواهند کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد! آری! وقتی خواص طرفدار حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیّت می دهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیّت پیدا می کند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر می شوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمی ایستند و از حق طرفداری نمی کنند و جانشان را به خطر نمی اندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسین بن علی "علیه اسلان" -با آن وضع- آغاز می شود. حکومت به بنی امیّه و شاخهی "مروان" و بعد به بنی عبّاس . آخرش هم به سلسله ی سلاطین در دنیای اسلام، تا امروز می رسد.